صحبت های من...
سلام... همونطور که از عنوان وبلاگ مشخصه تو این وبلاگ فقط می خوام رمان ها و نوشته های خودمو بزارم. راستش من تا به حال اونا رو به کسی نشون ندادم تا حداقل اشکالاتم بر طرف بشه برای همین در خواستم از شما اینه که پس از خوندن هر قسمت نظرات و انتقاداتونو تو همون پست از طریق کامنتا بهم بگید... فقط بگم که این انتقادا و پیشنهادا واسم خیییلیی مهمه. مورد دیگه اینه که من هنوز اسمی واسش انتخاب نکردم پس اگر چیز خوبی پس از خوندن به ذهنتون رسید تو نظرا حتما بگید... یه در خواست دیگه که دارم اینه تا جایی که میتونید کامنت خصوصی نذارید. در مورد انتقاد هم من اصلا ناراحت نمیشم پس اگر چیز بد یا اشتباهی تو رمان دیدید بهم بگید. من دیگه صحبتی ندارم، خیلی ممنون.
رمان ........قسمت دوم
ساعت 6 صبح بود و من تازه از خواب بیدار شده بودم خوابی که کاش هیچگاه خواب نمی شد و من می توانستم آن خنده های از ته دلم را در واقعیت هم ببینم. رو به روی آینه ایستادم و به قیافه خود در آن نگاه کردم.
رمان....... قسمت اول
زمین خیس بود و من بی توجه به سیلی های باران گام بر می داشتم... کوچه خلوت بود و من بی توجه به قار قار کلاغ ها گام بر می داشتم... صدای صائقه گوشم را کر کرده بود و من بی توجه به آسمان گام بر می داشتم... همه چیز بود و من بی توجه به همه گام بر می داشتم...
::